سيرنهضت از فراخواني تا خلقت
داکترضيا صديقي داکترضيا صديقي


از آنجايي که هنوز جای نهضت ميهني به حيث فراخوان يک انگيزش ابتکاری در بستر تاريخ تک،تک لحظه ها است که در معيار گردش های داغ روابط سياسي و اجتماعي کشورتلاش دارد در مسير رخداد ها از اسارت زمان رهايي يافته و بارديگر نقش خود را در جوهر فرايافت تفکری جديد دگرگوني های معاصر اجتماعي با نگهداشت ارزش های انساني جنبش مترقي که بتواند جوابگوی فرهنگ سياسي جديد باشد باز يابد. به همين اساس کانون نهضت بعد از اعلاميه پيام فراخواني اش نه تنها در برابر شاخص چپ دموکراتيک بلکه باهر حلقهء آزاديخواهي که علاقمند سرنوشت کشور است دست همنوايي داد،و در اين رابطه برای تحليل و درک قانونيت عيني اين زايش نو در محوطه صلاحيت و امکاناتش اقدام به تدابير عملي نمود که يکي از اين اقدامات تدوير اجلاس همگاني بود که در هالند صورت گرفت . که گرداننده گان آن در آرای عمومي و کليت از درد شلاق های تند سکوت مرگبار سياسي حوادث نيمه دهه پسين برای گريز از وحشت شکست ها راه نجات را در آن آشيان جستجو کردند و به اين ترتيب خامهء از اهداف استراتيژی سازماني نهضت مورد ارزيابي قرار گرفت تا اينکه در پای يک تفاهم رهبری مؤقت کانون اروپايي نهضت انتخاب شد. مسلماً درگيرودار فروداشت يک فاصله زماني کوتاه اين اقدام جسورانه اميد بزرگ برای رهگشايي گره های بي شمار کوريني بود که در هر مقطع زماني مي توانست سرنوشت نهضت را تحديد کند. به اين حساب برمبنای پنداشت تعلقات اعتقادی واقعيت طوری است که فرجام نهضت در آئينه توقعات و انتظارات اقتضای زمان در رابطه با جنبش مترقي و شوروشر آشوبگر فضای سياسي کشور برای فرداهای بعدی آئين،اصول و انديشه ما و برای تعهدات و رسالت ما در برابر ملت و مردم افغانستان و سرانجام برای هويت عريان ما در تجلي روح رفته گان و خفته گاني که در سنگر نبرد خونين ديروز قامت شکستند و پرچم آزادی افراشتند نقش سازنده دارد. و امروز نه تنها در شکل يک ظهور تصادفي نيست و براساس يک شناخت آگاهانه از چگونگي حقيقت خواست زمان برمبنای يک برخورد ديالکتيکي به ميان آمد،بلکه ماهيت و مضمون هسته زيربنايي اش در پای قامت شکسته حزب دموکراتيک خلق افغانستان و متحدين هم پيمان آن بنا يافت که هنوز پيکر سنگ های فرودين اش سرنگون نگرديده است. حزبي که در تاريخ مبارزات سياسي ملت افغانستان در برابر وحشي ترين اهريمن بيداد سلاطين مستبد و کابوس منفور ساختار مطلقيت فيودالي با گونه های گوناگون فساد اجتماعي اش از کنار بلندگوهای پارلماني تا مخفي گاه های گمنام و از پشت ميله های زندان تا سنگرخونين مرگ و زنده گي مبارزه کرد. حزبي که در شرايط سخت وسافل بالاتر از يک دهه تاريخي قدرت سياسي را در جامعه بغرنج و پيچيده افغانستان در دست داشت و در راستای آن تجارب فراوان را در جبهه مقاومت عادلانه اش اندوخت . اندوخته های که به قرباني قامت های بلند هزاران خليل و هزار خسرو بدست آمد که امروز مزارگاه های گمنام و لکه های خون جاودان شان منتظر رسالت و جسارت ماست . و چه خوشا که بخش اعظم فرزندان همان مکتب به دور نهضت ميهني جمع شده اند و در واقعيت آرمان انساني هزاران شهيد قهرمان خفته در خاک راه آزادی وطن و نجات مردم از اهريمن را تحقق بخشيده و عملي مي سازند. آری! امروز دگر آنان چون گل های بهاری جوانه مي زنند و شاخ و پنجه مي کنند . که به حق تدوير جلسات طرفداران نهضت ميهني در اکثرکشورهای جهان مصداق اين ادعا است . پس مسله يي که برای ما و سرنوشت ما مورد بحث و ارزيابي دقيق است،يک شمردن سمبوليک فاکت های سره و ناسره نهضت نيست،بلکه جستجوی راه حل انگيزه ها و عواملي است که در رديف و پيوند يک ديگر صدای نفس های نهضت را هرچه بلندتر و رساتر ساخته و فريادش را برای فراخوان همگاني بلند تر از دوسال پيشين در گوش ها طنين انداز نموده است .
آری ! اکنون که گروهي از روشنفکران در درون کشور ابتکار راه اندازی نهضت وسيع و فراگير را زير نام يک سازمان واحدسياسي(ن.د.ت.ا) بدست گرفته و در اين راستا کار را به مرحله يي پاياني آن نزديک ساخته اند و با ارائه اسناد برنامه يي و مقررات درون سازماني زمينه اشتراک فعال همه طرفداران را دريک سازمان همه گير مساعد ساخته اند،طرفداران نهضت در اروپا و سايرکشورهای گيتي بايد همبستگي خويش را با آنها ابراز داشته و تمام کار و فعاليت شانرا هماهنگ سازند،تا اينکه ما در آينده های نزديک شاهد تولد يک سازمان سياسيي که ممثل خواست و اراده اکثريت قاطع ياران ديروز ما باشد ،گرديم . هرچند طي اين مدت از شتاب و عجله امتناع گرديده و تمام جوانب مسله گام به گام پي ريزی گرديده است تا از بروز خلای قانوني که بتواند در پيشبرد فعاليت آن شگاف حقوقي ايجاد نمايد جلوگيری گرديده است، و تمام مسايل در محراق توجه کارگذاران نهضت ميهني قرار دارد. با آنهم بايد به اين موضوع تعمق کرد که افراشتن بيرق های بارنگ و بي رنگ در فرازه های ناهموار ميدان رقابت های سياسي که حاميون سرکش شان در تنگنای کوتاه نگری برحقايق در تاريکي سايه احساسات عامل تنظيم پرورنده انتحاری برای نابودی هستي وجود خود هستند که به قول يکي از تحليل گران معروف انديشه های انقلابي مي توانند نقش موريانه ها را در ستون پاييني جنبش داشته باشند . باآنهم بر رهروان نهضت ميهني است تا با سينه فراخ و ديد وسيع راه تفاهم،تساهل و تسامح را با همه گروپ ها وحلقات سياسي هموار سازند،تا همه بتوانند در امر ساختار اين سازمان نوين نقش خويش را ادا سازد. اما هستند کساني که بر اسب توسن شان نشسته و نمي خواهند از آن پايين آيند و با افکار و نظريات مختلف فکری دست و پنجه نرم مي کنند،بعضي ها جزم انديشي را پيشه گرفته ، و کساني هم به ابطال گذشته ها مي پردازند. که با در يغ هر دو از واقعيت های عيني زمان ما در فاصله قرار دارند. خط فکری اول که براساس گرمي انديشه ديروز منظرعينيت دگرگوني ها را در آئينه انديشه مارکسيزم نگاه مي کند و هنوزهم باوصف نهاد های از هم گسيخته و پاشان اقتصادی،اجتماعي و فرهنگي برای واژگوني های انقلابي حاکميت ديکتاتوری پرولتاريا را ضروری مي پندارد،ما نه تنها در مورد حرفي نداريم بلکه تصورات عاطفي شان را ا حترام مي گذاريم ،اما با وصف داشتن چانته يي خالي از جلال نبوغ مارکيسم مي توان گفت که انديشه های مارکس (1818-1883) تخيلات تجريدی ودگم نيست بلکه مظهرآئين ديالکتيک و نوآوری است که به حيث سيستم تفکر فلسفي جديد شناخت جهان راازجوهر خلقت آفرينش تا درک قوانين اجتماعي برمبنای بررسي پايه های اقتصادی،ويژه گي های تمرکز سرمايه،تشکل طبقه کارگر و خصوصيت طبقات و مبارزه طبقاتي مورد تحليل قرار داد. او بود که ژرفي منطق ديالکتيک هيگل(1770-1831) را بالاتر از هر سلف فلسفي ديگرش با تمام نبوغي که اين عصيان گر انقلابي "هيگل" در شناخت تحرک پديده ها و در شکست تسلسل مکتب متافزيک داشت دريافت و گونه های عقلي تجلي پندارهای وی را که عامل سکوت حرکت مي گرديد انتقاد کرد وبراسلوب قوانين فلسفي مبارزه اضداد و اصول نفي در نفي در جهش روح تازه بخشيد و آنرا در آئينه جهان بيني انقلابي تصوير کرد،تا اينکه در اثرش فقرفلسفه(1847) قانونيت روابط به هم آميخته يي گونه های هستي اجتماعي و آگاهي اجتماعي را مبني براندوخته هايش از ماترياليزم فويرباخ برجسته ساخت و به سراغ درک فلسفه جديد اجتماعي که همانا ماترياليزم تاريخي بود شتافت . به اين منوال تحليل مارکس در چشم انداز کلاسيک فورماسيون ها و از ديد مستقيم جنجال برانگيز است،پس اگر برای وارونه گي های اقتصادی و اجتماعي در محور گردش های انقلابي ضرورت برای تشکيل ديکتاتوری پرولتاريا در محک برداشت ما از مانفيست حزب کمونيست باشد (راهي که مي رويم ،به ترکستان است ) چون در سال های نشر مانفيست (1948) سير تفکر انديشه مارکس موازی با اشکال تجربي آموزش وی در نوساني و تکامل است و هنوز پيوند جديد ميکانيزم انطباقي در وحدت سه منبع آموزش مارکسيسم که ناشي از اقتصاد سياسي انگلستان،فلسفه آلمان و سوسياليزم فرانسه،پديدار نيست که اين حقيقت نوساني فکری وی را از لابلای آثارش هجدهم برومری لوئي بناپارت (1852)،تنقيد اقتصاد سياسي 1859 ،کارمزدوری و سرمايه (1849) و بالاخره بزرگترين فرآورد خلاق کارل مارکس سرمايه (کاپيتال) که جلد اول و دوم آن در سال (1867) به نشر رسيد،مي توان به خوبي دريافت که نماد های تحقيقي کاوش های مارکس در رابطه با سيستم ارزش اضافي،تضاد ميان کارگر و کارفرما،موجوديت طبقات محروم اجتماعي و نقش مبارزه طبقاتي برای چرخش همگاني نابودی طبقاتي در مقايسه با خانواده مقدس و ايديالوژی آلمان (1846-1845) مضمون ديگر دارد. به اين اساس تيوری ديکتاتوری پرولتاريا و اساسات انقلابي پرولتری سير دگرگون دارد که نمي توان در اسارت معيارهای دگم و تحجری به درک اصليت آن نايل گرديد. از اين لحاظ مارکسيسم مجموعه توضيح اصطلاحي مقوله ها نيست که از گذر فرهنگ واژه های سياسي به سراغ آن رفت،بلکه سير تحول انکشافي بغرنجي است که بايد از پله گان پندارهای ماهيت ذاتي اش که حرکت و تحول،تغير و دگرگوني و سرانجام نوآوری است آنرا پذيرفت،در غير آن در سايه قله های بلند معرفت وی تسخير شعار دلفريب برای داشتن يک هدف معين سياسي populism يا شهرت گرايي کاذب است که ميکروب اش برای هرجنبش مترقي سرطاني است . همينگونه اگر انباشته های فکری ما براساس نظريات مولف اثر "ديکتاتوری پرولتاريا و کاوتسکي مرتد"باشد،بايد صريحاً اين واقعيت را پذيرفت که تحليل وی در رابطه با انقلاب پرولتری محصول مناسبات اقتصادی چندين بعدی جامعه روسيه در آغاز قرن بيست بود که برپای تجارب تلخ تاريخي مبارزات انقلابي مبني بر اصول راه رشد غيرسرمايه داری نمي تواند به حيث يک تيوری خلاق قانونيت انطباق همگاني را دانسته باشد،بخصوص در کشوری که برای ملت فقير و بيمارش داشتن فقط نان خشک بالاتر از هر تيوری انقلابي ديگر است .
خط فکری دوم که در گير و گرفت اين گمراهي ها ترکيبي از شيريني قدرت و تلخي شکست است که برمبنای تيوری انگيزه های رواني روسو جبران نا اميدی های فطری است که زاده فرياد حقارت مي باشد. به اين ترتيب اين گروه نه تنها نمي خواهد که ديگر با واژه های گرم و تيز و تند ديروز انقلابي که بازار گرم داشت سروکاری داشته باشد،بلکه در جستجوی خمپاره جديد رنگ چنان در دفاع از حقانيت دموکراسي و صلح پايه دار افغانستان قرار گرفته اند که برای اثبات صداقت شان در محور اين ستر خط انديشوی ديروز را تا سرحدی ظالمانه به باد استهزأ مي گيرند که در زير هيبت احساسات خصمانه و خودبيني های شان عفت فرهنگ نزاکت های نوشتاری به خاک سپرده مي شود،در حالي که هيچ انسان ساده با معرفت ،با دموکراسي مخالفت ندارد اما نبايد سايه دموکراسي را در آئينه خوش باوری ها تمثيل کرد. دموکراسي پيرو اساسات و پرنسيپ های مختص اجتماعي،سياسي و حقوقي است که بتواند انعکاس گر تأمين آزادی های فردی انسان و هويت حقوقي اش باشد. دموکراسي امروز افغاني دود آتش عقده ها است که نيروی محرک بيروني دارد و از ديد يک سياست کلتوری مشخص تأمين مي گردد که هدف آن قبل از همه انهدام مجموعه ارزش های سنتي و معنويت جامعه افغاني است که بتواند زمينه های انحرافي پذيرش فرهنگ ناشناس را با استفاده از تاريکي ذهن اجتماعي به خصوص در نهادهای فطری نسل نو باوه و جوان کشور ايجاد نمايد و آنرا در خدمت يک استراتيژی خطرناک نظامي در منطقه قرار دهد. آزادی بيان و فعاليت احزاب سياسي به حيث دست آورد اصلي اين دموکراسي بالاتر از يک نيرنگ دروغين نيست ، که سناريوی ان از طرف تيکه داران دموکراسي تنظيم گرديده است . از لحاظ حقوقي ارگانيزم زنده دموکراسي اجتماعي ساختار جامعه حقوقي است که پيکر اصلي آن ايجاد سيستم عالي ارگان های قضايي بوده که برمبنای انتخابات صورت مي گيرد .در برابر آن دست آورد اقتصادی اين دموکراسي اعمار شاهراه کابل – کندهار در کناره های فرودگاه نظامي شيندند ،همزمان با جابجا شدن نيروهای نظامي امريکا در غرب کشوربود ،که با اعمار آن برای تحليل گران سياسي پاليسي دکتورين نظامي واشنگتن جای سوال ديگری باقي نماند،به جز اينکه تاکيد دارند که واشنگتن مرزهای بغداد را به سوی تهران مي شکند . پس اين دموکراسي در واقعيت کلاه برداری است برای به وجود آوردن حلقه راديکال ارتجاعي در منطقه که بتواند صدای شوريدن برگ ها را نظارت کنند .و اين همه زرق فريبنده تظاهری است که در حکم فقر ويرانه های گودال کابل ارزش های سنتي جامعه را مبتذل مي سازد که در حقيقت گرداب ملت است .
تلاش در جستجوی راه تفاهم با طالبان و سرکوب تبليغاتي همه حلقه های روشنفکران سيستم سياسي جامعه افغاني نشان مي دهد که کشور ميدان تاخت و تاز يغماگران هستي ملت است که در پيمان اهريمن مشترک توسن انتقام را برای خواست های خود قمچين مي زنند و در تاريکي فقر و سواد و محروميت افسون لبخند های مضحک شان فرينده است . در شرايط کنوني که فقط جنون سرکش ديوانه ها مي تواند کوچکترين اقدام انساني را برای ايجاد يک صلح پايدار در کشور رد نمايد.اما تيوری تکرار حوادث در ديوان محاسبات تاريخ قرينه سازی رخدادها نيست،بلکه ضرورت تحليل رويدادها است که به قول معروف مارکس گاهي به شکل تراژيدی و زماني هم به شکل مسخره مضحک در گذرگاه تاريخ تکرار ميشود. و به اين اساس مي توان گفت که شکست خونين آلندی و به قدرت رسيدن مرد منفور تاريخ پنوچت در چيلي محصول همين دموکراسي انتقالي است که در قساوت ديکتاتوری آتيلا غلامش بود و روح هيتلر تا هنوز احترام اش ميکند. پس بايد تعمق نمود و انديشيد و نبايد در سايه کمين گرگ کر خميازه غفلت کشيد،و تا هنوز سفر خشن ابرهای هيولايي آن فراسوی اوقيانوس ها در مسير آسمان آبي کابل آخرين گرمي آفتابش را نشکسته است،بايد در زير سايه يک پرچم واحد صدای نهضت ميهني را که در واقعيت صدای حقيقت و روشنگری است رساتر ساخت و فريادش را برای فراگيری همگاني شنيد و برای خلقت اين آرمان انساني در سپهر ديد فراخ برکليت شامل و در راستای يک برخورد سالم سياسي به هم پيوست و سيمای آنرا به حيث تفکر نوين شق ثالث که خط معقول است در آئينه هستي اجتماعي انعکاس جاويدان داد. و به قول دانشمند گرامي کشورما لطيف ناظمي " قطره ها بار ديگر موج خروشنده شويد" عمل کرد و اين يگانه راه نجات را برگزيد./ منتشره شماره دوم سال سوم ماهنامه مشعل
June 13th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات